بی بال پریدن..
|
امروز یا دیروز ، چه فرقی می کند؟! مهم این است که مثل همیشه سر کوچه اقاقیا منتظر تق تق کفش های مشکی ات ماندم! منتظر بوی نانی که از سر خیابان ، پشت سرت راه مینداختی!! تا بیایی و مثل همیشه چشمانت را گرد کنی و دستم را محکم بفشاری و به خانه برم گردانی!! ونصیحت های روزانه ات را در گوشم تکرار کنی...
هنوزم منتظرم ... منتظر آن چای گرمی که بوی دارچینش تا دم رختخواب هم میامد می گذاشتی جلویم و من مات شکر های ته نشین شده اش می شدم و بعد با صدای قاشق کوچولویی که محکم به کمر استکان می خورد،به خودم میامدم. منتظرم...
منتظر صدای قیچی باغبانی که گل های محمدی را روانه ی گلدان روی طاقچه می کرد منتظر بوی خاک بوی خاکی که عصر جمعه توی حیاط می پیچید و تو باغچه را بیشتر آب میدادی آن قدر که درخت گیلاس هم قد من شده بود. هنوزم منتظرم...
منتظر صدای همزدن آش های جمعه شب و بوی نعنا داغی که محله را برمی داشت تا منم کاسه های گلی اش را توی سینی گرد مسی بچینم و خانه خانه ببرم و .......
شب سردی شده و من هنوز منتظرم. سر کوچه نشسته ام تا شاید دوباره تق تق کفش هایت خواب را از سر گوش هایم بپراند تا شاید دوباره گرمی دستانت سردی جاودان وجودم را بخار کند من... من هنوز منتظرم.....
یا اباالفضل
[ یکشنبه 91/4/4 ] [ 10:22 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |